سانیاسانیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

دخترم مریض شده ....

سلام عزیز مامان  الهی برات بمیرم که مریض شدی ..... سه شنبه تب کردی بردیمت دکتر گفت خدا رو شکری از گوشت نیست و چند تا دارو داد که یکیش هم اسپری بینیه که خیلی دوستش داری  آقای دکتر گفت تا پنج شنبه باید خوب شده باشی .... شما هم تبت  پنج شنبه قطع شد ولی شروع کردی به سرفه .....چندتا از دندونات هم با هم دیگه تاول زده و حسابی شاکی و بداخلاق شدی  دوباره شنبه یعنی دیروز بردیمت دکتر و متاسفانه آقای دکتر گفت که گلو و یه کم هم گوش هات عفونت داره و دوباره آنتی بیوتیک داد   الهی بمیرم برات خیلی بد سرفه می کنی ... ولی خدا رو شکری امشب نسبتا یه کم بهتر شدی ..... انشالله زود زود خوب میشی عزیز دلم  دوست دار...
13 آبان 1392

گردش روز عید فطر

سلام عزیز مامان و بابا  روز 2 آبان که تعطیل بود و عید فطر بود با محمد و مامان و باباش رفتیم بیرون .... خیلی هم بهمون خوش گذشت ...اول رفتیم تله کابین صفه و بعد هم شهربازی سرپوشیده ترمینال صفه که اونجا حسابی بازی کردین و بهتون خوش گذشت .... محمد هم صورتش رو نقاشی کرد و شما هم هی دست می کشیدی روی صورتت و می گفتی محمد ..ابو ... عمه .... یعنی عمع روی صورت محمد نقاشی کشیده  بعد هم رفتیم رستوران عالی قاپو که شام بخوریم ... با اینکه قبلا غذای شما رو داده بودم ولی تا رفتیم داخل هی گفتی به به .. به به ... حسابی آبرومون رو بردی .... و تا اومدن غذا رو بیارن چونه ات رو زدی توی میز و کلی هم گریه کردی ... خلاصه حسابی اونجا رو به هم ریخ...
13 آبان 1392

عزیزم بزرگ شده

سلام دختر خوشگل من  ببخشید که اتفاقات رو با تاخیر می نویسم ولی چیکار کنم که وقت نمی کنم  روز جمعه 26 مهر برات اتاقت رو تغییر دکوراسیون دادیم و تخت نوزادی رو پائین آوردیم و به عنوان میز برات گذاشتیم تا دیگه توی تخت نوجوانت و توی اتاق خودت بخوابی  اولش من و بابایی حسابی نگران بودیم ولی وقتی خودت اتاق و تخت رو دیدی کلی ذوق کردی و خوشحال شدی و شب هم خودت زودی رفتی توی اتاق خودت برای خواب  درسته که یه کم برای مامان سخته چون شبی تا صبح در حال رفت و اومد به اتاقت هستم ولی فکر می کنم برای شما خیلی راحت تر و بهتر باشه عزیزم   و اما امروز حسابی مامان و بابا رو خوشحال کردی ....  امروز برای اول...
4 آبان 1392
1